درجوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد
درقفس ماندم ولی صیادآزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد
آرزوی مرگ کردم؛مرگ هم یادم نکرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیش از این مردم دنیا دلشان درد نداشت
هیچ کس غصه این را که چه میکرد نداشت
چشمه صادقی از لطف زمین میجوشید
خودمانیم...........زمین این همه نامرد نداشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاری است که عاشق شده است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پر پروازی ندارم پرو بالم رو شکستن
دل بیداری ندارم دلم رو از غصه شکسته
حالا محتاجم و خسته دلم رو رفته شکسته
اون رفیقم که نمک خورد نمکدون روشکسته
چوب لای چرخم میزاره میگه معرفت اینه
من رو میندازه تو چاه میگه راهت همینه
لوتی گری عالمی داشت
اما حیف چه زود گذشت حالا دستمون کجا بنده
دیگه نیست مرام و معرفت