بیضی، خاطرهی خستهی دایرهای بود که داخل یک مستطیل گیر افتاد.روزی که مستطیل پاک شد، بیضی هیچوقت گرد نشد.از آن روز به بعد، کمین مینشست، مربع شکار میکرد و آنقدر اسیرش میکرد تا لوزی شود.بعد آزادش میگذاشت و میگفت: سخت نگیر! تقارن بیش از حد هم خوب نیست.
شاید من هم همون بیضی باشم که این قدر خسته و رنجور شده که حالا دایره بودن آرزوش شده تا بتونه پا در راه سفر بگذاره اما ...................، نمی دونم!
راستش با اتفاقات عجیب و غریبی که این چند وقته دور و برم افتاده، دیگه نمی دونم چی درسته و چی غلط. !
دیگه نمی دونم صداقت چیه و دروغ کدومه. دیگه نمی دونم به چه کسی می شه اطمینان کرد !
نمی دونم چرا آدمها، این قدر فراموشکار شدند! دیگه حتی فراموش کردند که انسانند و باید انسانی زندگی کنند.....
در این دنیا که نامردان عصا از کور می دزدند
من از خوش باوری محبت آرزو کردم
سلام دوستای گلم
آره دیگه این روزا هرکی به فکر خودشه دنیای وا نفسا که میگن همینه دیگه
خوشحال میشم بهم سر بزنید .
بای بای
Peel me from the skin
Tear me from the rind
Does it make you happy now?
Tear meat from the bone
Tear me from myself
Are you feeling happy now?
پوست مرا بکن
ظاهر مرا بدر
ایا این تو را خوشحال میسازد؟
گوشت مرااز استخوان بدر
مرا از خودم بدر
ایا احساس خوشحالی میکنی؟